داستان شب یلدا .... در ادامه مطلب .. آن شب علی کوچولو به همراه پدر و مادرش قرار بود به خانه مادر بزرگ بروند. پسرک آنجا را خیلی دوست داشت چون هم میتوانست راحت توی حیاط بازی کند و هم مامانبزرگ خوراکیهای خوشمزهای به او میداد. وقتی رسیدند علی دید که مادرجان کلی خوراکی روی میز چیده که با خوراکیهای دفعههای قبل فرق داشت. تخمه، پسته، یک کاسه انار دون شده، هندوانه سبز راه راه و... با تعجب از باباش پرسید: باباجون امشب چه خبره، عیده؟! باباخندید و گفت: نه پسرم امشب اولین شب زمستون و طولانیترین شب ساله که بهش میگن «شب یلدا». از قدیم رسم بوده که به خونه بزرگتر&zwn...